چیزهایی درهم

ساخت وبلاگ

باید دید چطور می‌شه به یه فکر عملیاتی رسید برا جمع کردن رساله. خاک بر سر این سیستم که فقط می‌تونه ما رو سرخوده‌تر و ناتوان‌تر و ناامیدتر بکنه. من با چه شور و شوقی شروع کردم. دلم می‌خواد درسم تموم شه. کاش کسی می‌فهمید چه فشار ناراحت‌کننده‌ی بدیه.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 116 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 19:59

کمال‌گراییِ لعنتی و حس بی‌پناهیِ شدید وقتی با بی‌پولی ترکیب بشه، فلج می‌شم و دو روز طولانیِ بی‌معنی تو رختخواب می‌گذره.اگه معلم یوگا هربار یکی از جلسه‌ها کم نمی‌کرد و سه‌شنبه کلاسم را از دست نمی‌دادم اوضاع بهتر می‌شد. چرا برایم سخت بود به او بگویم که خانم هربار یک جلسه را حساب نمی‌کنید؟ گفتم و دلشوره گرفتم. بعد نوشته‌های همکار احمق_همیشه احمق_ باعث شد ناراحت شوم. حرف‌های توهین‌امیزی نوشته بود. چرا این‌همه می‌ترسم؟ از محیط کار و حرف همکار و رییس؟ شاید از چشم هفت‌سالگی‌ام هنوز به همه چیز نگاه می‌کنم و صدایی در سرم همیشه مرا ناکافی و مقصر می‌داند و هیچ‌کس حمایتم نمی‌کند. بی‌پولی هم که دیگر گفتن ندارد. بی‌پولی باعث غرق شدنِ بیشتر در این احوالات می‌شود. بی‌پولی تکه‌های پازل هفت‌سالگی را کامل می‌کند.خواهرها. بحث کردند که چرا درباره خانه حرف زدم‌. گفتند نباید کسی را ناراحت کنیم. کسی به ناراحت شدن من فکر می‌کند؟اگر پول داشتم هفته بعد اساسی خانه را مرتب می‌کردم، موها را کوتاه و رنگ می‌کردم و.... چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 115 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 17:09

درست ساعت دو صبح پ نوشت شازده کوچولو گفت فلان. نوشتم خیلی ناراحتم. و از سیر تا پیاز همه‌ی دلخوری‌ها و ناراحتی‌ها را نوشتم. گفت حالش خوب نیست. این روزها برایش بدترین روزها بودند. صبح با درد معده بیدار شدم‌.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 144 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 17:09

ممنونم که هستید و می‌خوانید. معاشرت ِناچار با کسانی که دوست نداریم آزاردهنده است. خیلی آزاردهنده. این غزل سعدی برای شما:یارا بهشت صحبت یاران همدم‌ستدیدار یار نامتناسب جهنم‌ستهر دم که در حضور عزیزی برآوریدریاب کز حیات جهان حاصل آن دمستنه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیستبس دیو را که صورت فرزند آدمستهرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌امجز بر دو روی یار موافق که در همستآنان که در بهار به صحرا نمی‌روندبوی خوش ربیع بر ایشان محرمستوان سنگدل که دیده بدوزد ز روی خوبپندش مده که جهل در او نیک محکمستآرام نیست در همه عالم به اتفاقور هست در مجاورت یار محرمستگر خون تازه می‌رود از ریش اهل دلدیدار دوستان که ببینند مرهمستدنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریفلیکن رفیق بر همه چیزی مقدمستممسک برای مال همه ساله تنگ دلسعدی به روی دوست همه روزه خرمست چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 146 تاريخ : سه شنبه 24 خرداد 1401 ساعت: 2:41

برای گندم. یکی از چند نفر عزیزی که اینجا می‌خواند. ما در ظاهر برای هم یک‌اسمیم: گندم، خانم شوریده، ویچسلا... به قرآن این اسم را یاد نمی‌گیرم. :-)) هربار باید آن را کپی پیست کنم. انگار شخصیتی از دل رمانی روسی با من دوست شده و قرار نیست بتوانم اسمش را یاد بگیرم. اما فقط اسم نیستیم. نوشته‌های آنها را می‌خوانم. کامنت‌هایشان را می‌بینم. انگار در همین نزدیکی هستند. نزدیکِ نزدیک. آنقدر که نوشته‌های سراسر رنج‌ و ناامیدی و دلخوشی‌های کوچکم را می‌خوانند بعد کلمه‌های مهربان می‌فرستند.گندم نوشته:«همیشه و هر روز می‌خونمت، هر نوشته رو چند بار، درسته برای خودت و از زبان خودت می‌نویسی ولی یه احساسی توشون هست که به من خیلی نزدیکه، رنجت رو خیلی زیاد می‌فهمم.» راستش انگار همه رنج‌های مشترکی داریم. فقط شکل‌شان باهم فرق می‌کند. درد را از هر طرف که بخوانی درد است. فکر کنم این سطر از شعرهای قیصر امین‌پور است.این شعر محبوب از قیصر امین‌پور هم تقدیم می‌شود به گندم عزیز: نه!کاری به کار عشق ندارم!من هیچ چیز و هیچ کسی رادیگردر این زمانه دوست ندارمانگاراین روزگار چشم ندارد من و تو رایک روزخوشحال و بی‌ملال ببیندزیراهر چیز و هر کسی راکه دوست تر بداریحتی اگر که یک نخ سیگاریا زهر مار باشداز تو دریغ می‌کند... چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 24 خرداد 1401 ساعت: 2:41

و خانم شوریده که نوشتند:«یه روز عروسی به کوچه مام می‌رسه»، «در خانه جدید مهمان می پذیریم آخر هفته...»کاش برسد عزیزم. و چقدر دلم مهمانی می‌خواهد. دلمه در بشقاب گل سرخی. دوستی. حرف زدن با یکی مثل خودم. گیرم چندسالی بزرگتر یا کوچکتر. ادمِ تنهایی مثل خودم که باید روی پاهای خودش بایستد و برای ساختنِ هر چیزی فقط به دست‌های خودش تکیه کند. خانم شوریده نارنینم ارادت دارم و می‌دانم به زودی همدیگر را می‌بینیم. شعر برای شما؟ باید فکر کنم. اسم شاعر مورد علاقه‌تان را برایم می‌نویسید؟ چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 24 خرداد 1401 ساعت: 2:41

باید همه‌ی حس‌ها و ترس‌ها را بنویسم و فکر کنم چرا؟ بعد به خودم دلداری بدهم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 141 تاريخ : شنبه 21 خرداد 1401 ساعت: 14:13

در دفترچه‌ی یادداشت نوشتم:

یکی دوستم نداشت. و تازه فقط او نبود. هرکس حق دارد دوستم نداشته باشد. اصراری نیست. هر کس باید به قلب خودش تکیه کند. و فقط صدای پرنده‌ها را بشنود.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 141 تاريخ : شنبه 21 خرداد 1401 ساعت: 14:13

متفکر دیگری که این رو به رو نشسته می‌گوید ما مرگ تدریجی هستیم و خواستن توانستن است و ما به اندازه کافی نخواستیم. یک ساعت گذشت. چند صفحه خواندم؟ بیست و هفت صفحه. محتوا فلسفه و تاریخ درهمی است که خواندنش راحت نیست. یک‌ساعت بعد خبر می‌دهم چند صفحه دیگر خواندم‌.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 17:23

رسیدم به صفحه نود. کاش هر روز یکی دو ساعت بخوانم. یکی دوساعت ترجمه کنم. الان خوبم. از اشفتگی دیشب بیرون آمدم. انگار که برگشته باشم به پنج سال پیش و بخواهم پنج‌سنبه‌ای بیرون از زمان بسازم‌. تصمیم سکوت عملی شد. افرین و باید ادامه داد. باز هم می‌خوانم. خوشحالم. مهم‌ترین خبر تغییر ساعت کار تا سوم شهریور. از این بهتر نمی‌شود. 

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 146 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 17:23

یک روزِ پر از خواندن یعنی شادی. یعنی کشف. یعنی رفتن و گشتن. یعنی خوشحالی. باید یاد بگیرم به انها که ارزشش را ندارند اهمیت ندهم. تو بی‌اهمیتی آقای محترم. چه خوشحالم از خواندن. نوشتن این کلمه‌ها انگار نجات‌بخش است. همین که از سرم بیرون می‌آیند. صفحه صد و ده هستم.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 17:23

انگار که بخواهی رویه‌ی نازک زخم را خراش بدهی و ان را عمیق‌تر ببینی. می‌خواهم از خرداد پارسال تا همین حالا همه‌ی روز'>روزنوشت‌ها را بخوانم. حودم را بیینم و پ را ببینم. بعد سطرهایی از این نوشته‌ها را ببرم بگذارم لابلای نامه‌هایی که قرار نیست کسی بخواند. قرار دوستانه‌ی بی‌فایده‌ای داشتم. شیک نوتلا خوردم. و تا رسیدن به کافه‌ای که قرارمان در آن بودم موسیقی شنیدم و درست وسط خیابان گریه کردم. به کتابفروشی قشنگی که تازه باز شده رفتم‌ قشنگ بود ولی حس غرییه بودن به من داد. خانم روشنفکر را دیدم با سیگاری در دست‌. حس کردم غرور خاصی دارد همان که انگار من نداشتم. دلم خواست سیگاری در دستم باشد و همینقدر شیک و مغرور روی یکی از همان صندلی‌ها بنشینم. دو هفته گذشت و پ سراغی از من نگرفت. حس بدی دارم. کاش اینطور از هم جدا نمی‌شدیم.  چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 145 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 13:21

نوشته: زندگی به تو بدهکاره.راست می‌گه. به همه‌مون بدهکاره. ولی من خیلی رنج کشیدم. و خیلی تنها بودم. هیچ‌کس این‌همه رنج و تنهایی رو نفهمید. امشب از اون شباست که دلم می‌خواد بمیرم، نباشم ببینم.مرتیکه پفیوز من تو قلبتم دو هفته است حتی نپرسیدی زنده‌ام یا مرده؟ وضعیت خودت رو می‌دونستی و وویس پشت وویس می‌فرستادی؟ بعد چند ماه باید به من می‌گفتی داری می‌ری؟ تو هم یه عوضی بودی مثل بقیه عوضیایی که دیدم. مهم نیست. معلومه که از یادم می‌ره. اما بهم سخت گذشت. همین حالا سرم داره می‌ترکه. همین حالا هم سخت می‌گذره.به آ گفتم از شیراز متنفرم. از اصفهان هم. عکس خواهرام رو‌ دیدم.  انگار فقط من اضافه‌ام و با من نمی‌شه گفت و خندید. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 13:21

با پ به سکوت مطلق رسیدم. تمام شد. و قبول کنید که سخت است. دیگر هیچ کلمه‌ای در کار نیست. اینستاگرام را لاگ‌اوت کردم به‌خاطر چند نفر احمق. به شما چه ربطی دارد که من از چه می‌نویسم از چه نمی‌نویسم؟ من درباره ظاهر، شیوه حرف زدن و هر فعالیت دیگرِ دیگران حرفی نمی‌زنم. لااقل سعی می‌کنم نزنم. چرا این‌ها به این راحتی اظهار نظر می‌کنند؟ شاید اینجا بیشتر بنویسم. کسی دوست نداشت نخواند. از مهربانی و همراهی رفیق باوفا ممنونم. خانم ش دوباره در افق محو شد. و این حس ناامنی به من می‌دهد. حوصله دل‌بستن و دل‌شکستن، پیوستن و بریدن و آشنایی و خداحافظی را ندارم. چند روز تعطیل در پیش است و جهان پهناوری از تنهایی و در خانه ماندن. درس‌های پ؟ هیچ‌کس را باور نکن، هیچ مردی را جدی نگیر، به هیچ‌کس تکیه نکن. هیچ‌چیز جز تنهایی حقیقت ندارد. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 15:10

شد هفت روز. هفت شب. چهل و هشت نفر پیام واتس‌اپی فرستادند هیچ‌کدام تو نبودی. بله به من فکر نمی‌کنی و من وقت راه رفتن در تاریکی، در خیابان شریعتی، روی آن پل هوایی ِترسناک با خودم حرف می‌زدم: مگر همه‌ی زندگی چیزی جز همین بود؟ نه. بیشتر وقت‌ها آنچه می‌خواستم نبود. بعد انگار که با کلمه‌ها حودم را بغل کنم. به خودم حق می‌دهم. می‌گویم شاید تمام شد. شاید دوباره روشن‌تر بیینی. به هر حال این رنج توست و یکی این‌همه رنج پاشیده به سر تا پای تمام این روزها و شب‌ها. و حس نخواستنی بودن رهایم نمی‌کند. بعد در خیابانِ تاریک مرتب به خودم می‌گویم:دروغه. تو خواستنی هستی.خلاصه اقای محترم تو بی‌رحم و بی‌مسئولیت بودی. خاطره‌ی تاریکی درست شد. نمی‌دانم شاید این یکی را هم زمان کمرنگ و بی‌رنگ کند. تو بمان با دگران. من؟ تنها، ساکت،بی‌پناه و خیلی غمگین. کاش همه‌چیز طور دیگری بود. خسته‌ام. کاش می‌توانستم شش ماه بخوابم. از سرم می‌گذرد تو هم به من فکر می‌کنی؟ و بلافاصله می‌گویم نه معلومه که نه. راستی خانم شوریده پیدا شد :-)) چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 15:10

چند روز چیزی ننوشتم. حالا صدای خاک‌گرفته‌ی دختری شهرستانی را می‌شنوید. خاک تا مغز استخوانم نفوذ کرده. و بعد از مدت‌ها اساسی با خواهرها دعوا کردم. دعوا. خشم و خشونت. حتی بزن‌بزن. در پارک نزدیک خانه بر سر هم فریاد می‌زدیم‌. چرا؟ چون تا رسیدم گفتند چرا این را نوشتی چرا ان را گفتی. و این اعتماد به‌نفس حرف زدن را از من می‌گیرد. باید با خانواده مامان قطع رابطه کنم و کلمه‌ای در گروه خانواده ننویسم. بابت هر کلمه‌ای باید اجازه بگیرم. انگار شعورش را ندارم. ما چند سالی است که خانه نداریم. و این کلافه‌کننده‌ترین رنج این سال‌هاست. رنجی که به من ارتباط ندارد. رنجی که نباید در موردش کلمه‌ای حرف بزنم. چند روز پیش یکی از داستان‌های سال گذشته را برای معلم چهارشنبه‌ها خواندم. خیلی پسندید. گفت افرین. و قلب من برای چند ساعت روشن شد. بعد رفتم پیش دکتر روانکاو. خوب بود. از دکتر خوشم آمد. گفت کمال‌گرایی. گفت درباره پ سخت نگیر. گفت شاید از خودت خشم داری و تصورت این است که از پ خشم داری. گفت هیچ‌چیز کامل نیست. بیرون که امدم حالم خوش بود. البته که انگار در ابادان زیر اوار بودم. ما فریاد می‌زدیم و مامان مات نگاهمان می‌کرد. دلم برای رنج پنهان مامان می‌سوزد. دوست دارم کیف کوچکم را بردارم و برگردم گوشه‌ی خانه‌ی خودم گریه کنم.  چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 159 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 19:26

بعد جلسه با روانکاو برای پ نوشتم بالاخره بر خشم و رنج این دو ماه غلبه کردم. زنگ زد گفت چه خوب. گفت برمی‌گردم حرف می‌زنیم. گفتم همه‌چیز تمام شد. گفتم کاش تصویری که از تو و رابطه در ذهنم ساخته بودم خراب نمی‌کردی. تمام شد. متاسفم

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 151 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 19:26